بسمه تعالی
بررسی قاعده اصلح در علم کلام
صفیه جعفرپور
کارشناسی ارشد رشته کلام اسلامی
نوشته حاضر به بحث پیرامون «قاعده اصلح» که یک قاعده کلامی است میپردازد و این موضوع کلامی را به تناسب اهمیت اعتقادی و کاربردی آن مورد مطالعه قرار میدهد.
1 ـ مفهوم حکمت و مصلحت در مورد خداوند تعالی
از نظر حکمای الهی اصلح به چیزی اطلاق میشود که دارای مصلحت تامه بوده و در غایت کمال وجود خودش است، معتزله معتقدند خداوند حکیم است و حکیم کسی است که افعالش دارای حکمت محکم و متقن و غرض و هدف باشد. (شهرستانی، بیتا، ص 398(
اما اشاعره معتقدند جایز نیست افعال الهی را معلل به اغراض و علل غایی نماییم. آنها چنین استدلال میکنند که اگر افعال الهی به خاطر تحقق مصلحت و یا رفع مفسدهای صورت گرفته باشد، لازم میآید که ذاتاً ناقص باشد و وسیله این مصلحت و فایده کامل شود» (قوشجی، ص 224(
در مورد مجادلهای که بین متکلمین اشعری با معتزله و حکما درباره غایتمندی افعال الهی صورت گرفته، میتوان گفت ریشه اصلی این مباحث ناشی از سوء فهم و مغالطه معنوی است و الاّ هر دو قول درباره نفی غایت از افعال الهی، مستلزم محذور عبث بودن فعل است و قول اشاعره به غایت و غرض داشتن افعال الهی نیز مستلزم نقص در فاعل است، که هر دو در مورد خدا محال است، پس حق با حکمای الهی است که هم غایتمندی را پذیرفتهاند و هم نقص را از ساحت ربوبی نفی نمودهاند. بنابراین باید گفت در این استدلال، بین غرضی که به فاعل بر میگردد و غرضی که به فعل بر میگردد، خلط شده است. خالی از غرض نبودن افعال الهی به این معنا است که این افعال عبث و لغو نبوده و خداوند منزه از انجام کار عبث و باطل و لهو میباشد. پس باید بین حکیم بودن خدا از یک طرف، و مصالح و اغراض داشتن افعال الهی از طرف دیگر جمع کرد.
البته باید توجه داشت که در افعال الهی، مصلحت و غرض به خود فعل و نظام موجودات برمیگردد نه به خداوند که فاعل تامّ و غنّی بالذات است. پس لازمه حکمت و عنایت حق این است که جهان هستی غایت و هدف و مصلحت داشته باشد.
2ـ قاعده اصلح از دیدگاه متکلمین اشاعره و معتزله
معتزله بغداد معتقدند بر خداوند واجب است بر اساس حکمت خود، اصلح به حال بندگان را هم در امور دنیایی و هم در امور اخروی انجام دهد؛ زیرا چنین امری را بندگان که از درک و عقل کمتری برخوردارند در امور خود رعایت میکنند. (ابن میمون، 1407 ق، ص 522ـ519)
اما معتزله بصره برخلاف معتزله بغداد، رعایت اصلح را فقط در امور دینی واجب میدانند. (پیشین، ص 523(
اشاعره قول به وجوب اصلح بر خداوند را باطل دانسته (حسینی شیرازی، ص 52) و قول معتزله مبنی بر وجوب و لطف و اصلح و عوض و… را فاسد شمردهاند (غزالی، ص 83 و شهرستانی، ص 397(
قاعده رعایت اصلح، خصوصا با توجه به قید فوق الذکر، رابطه نزدیکی با قاعده لطف پیدا می کند که از مبانی مهم کلامی در اثبات بسیاری از موضوعات از جمله نبوت و امامت است. مقصود از لطف عبارت از امری است که مکلف به سبب آن امر، به ارتکاب طاعت نزدیک می شود و از ارتکاب معصیت دور می شود به حیثیتی که آن امر به سرحد الجاء و اضطرار به فعل طاعت و اجتناب از معصیت نکشد.(لاهیجی، 79:1362) بدین ترتیب قاعده لطف مبتنی برقاعده اصلح است.(بدوی، 215:1971) برخی نیز گفته اند مسئله لطفی که خدا به بنده می کند تابه انتخاب صحیح بپردازد از نزدیک با مسئله اینکه خدا چگونه باید عمل کند تا برای بنده اصلح باشد، ارتباط پیدا می کند و به دنبال آن می آید. (همان:210)
3- نقد و بررسی
تأمل در گفتار این دسته از متکلمان نشان از برخی نکات قابل توجه در ارائه تصویر کلامی از اندیشه اصلح دارد. نخست آنکه مقصود ایشان از قاعده اصلح الهی، بیش از هرچیز ناظر به « بندگان وعباد» است و لذا توجه آنان معطوف به قاعده اصلح در حوزه افعال باری درباره انسانهاست و توجه چندانی به آفرینش به معنای عام آن مشاهده نمی شود. دیگرآنکه درباره قاعده اصلح در خصوص بندگان نیز این اختلاف نظر وجود دارد که آیا این قاعده درباره امور مربوط به دین بندگان جاری است ویا شامل امور دنیوی آنها نیز می شود.
به نظر می رسد محدود ساختن قلمرو قاعده اصلح به بندگان و یا دین آنها، به دلیل وجود برخی موارد نقص، بیش از هرچیز ناشی از آنست که متکلمان (غیرشیعه) در تلقی هستی شناسی خود کمتر به نظام مند بودن جهان توجه کرده اند وفهم ایشان از اصلح برای هرچیز، مستقل از نسبت آن با مجموعه دستگاه آفرینش بوده است.
نفی نظام مندی آفرینش در رأی کلامی اشعری ظاهر است زیرا از نظر اشاعره نظام مشهود در جهان، واقعی و حقیقی نیست بلکه عادت خداوند بر آن تعلق گرفته است.(جرجانی، 204:1907) لیکن در اندیشه کلامی غیر اشعری نیز توجهی درخور به نظام مند بودن آفرینش نشده است و بعید نیست که تعبیر متکلمان از این قاعده به «اصلح»و یا «فعل اصلح»- نه نظام اصلح- از همین رو باشد. نظام آفرینش، نظامی درهم تنیده و به هم پیوسته است و اصل ضرورت و وجوب برهمه پدیده های آن حاکم است. بر این اساس تصویر «اصلح» قبل از هرچیز در مجموعه آفرینش و سپس درباره انسان قابل طرح است. لذا ارائه تصویر اصلح درباره انسان وصرف نظر از رابطه انسان با مجموعه آفرینش، تصویری بریده از یک هندسه جامع، و ناساز گار با سایر اضلاع آنهاست. از همین رو هر نقضی که بر آن وارد شود دایره آن را محدود تر می سازد.
چنانکه ملاحظه شد، قاعده اصلح درباره انسان از نظر برخی متکلمان به اموردینی آنها محدود شده است و اگر موارد نقض دیگر را نیز در نظر بگیریم قلمرو آن در حوزه دین هم محدودتر خواهد شد. با این همه شایسته توجه است که متکلمانی چون لاهیچی که از سویی حکیم نیز بوده اند، بدین نکته توجه داشته اند و اصلح بودن هر چیزی را در نسبت آن به مصلحت کل تلقی کرده اند.(لاهیجی، 351:1372)
4- استدلال کلامی برقاعده اصلح و لطف الهی ( ادله قائلین به وجوب اصلح)
استدلال کلامی برای اثبات قاعده اصلح بطور عمده مبتنی بر اصل حسن و قبح استکسانی که رعایت اصلح را بر خدا واجب میدانند، یا از باب حکم عقل، آن را نتیجه میگیرند و میگویند چون اصلح در مقابل افسد و فاسد قرار دارد، اگر اصلح بر خدا واجب نباشد باید افسد و یا فاسد را به خدا نسبت دهیم و چون استناد دادن امور قبیح به خدا قبیح است، پس عقل حکم میکند که بگوییم اصلح بر خدا واجب است. و یا از باب دلایل نقلی خداوند دانسته و معتقدند خدا علم کافی به مصالح عباد دارد و هرچه انجام میدهد، همان اصلح است، و از این رو وجوب اصلح را نتیجه میگیرند.
دلیل دیگری که قائلین به وجوب اصلح، مثل غزالی و برخی دیگر از متکلمین اشعری در مورد وجوب اصلح ذکر کردهاند این است که چون خداوند علم و قدرت کافی به اصلح و خیر غالب دارد، و از طرف دیگر، بخل هم ندارد، پس اصلح بر خدا واجب است.(شیخ طوسی، ص 466)
کسانی چون خواجه طوسی برای اثبات ضرورت اصلح در برخی موارد، از طریق« وجود داعی و انتفاء صارف » استدلال کرده اند(حلی،343:1407) با این همه می توان تبیینی از استدلال مذکور که ناظر به قاعده علیت دانسته شده ارائه کرد که بازگشت نهایی آن به استدلال کلامی باشد: وقتی گفته می شود « وجود داعی» و «انتفاء صارف » موجب فعل می گردد، مقصود آنست که خداوند داعی برفعل حسن دارد چنانکه وقتی گفته می شود صارف منتفی است، منظور آنست که فعل قبیح از او سر نمی زند، همانطور که چون عالم به حسن افعال حسن وقادر برآنست آنرا ایجاد خواهد کرد . بدین ترتییب دائر مدار داعی وصارف به حسن وقبح، و وجوب منه به وجوب علیه ارجاع خواهد گردید.
متکلمان برای توضیح ضرورت لطف الهی از یک مثال- که میان آنها رایج است- استفاده کرده اند. آن مثال چنین است که اگر فردی از ما کسی را برای صرف غذا دعوت نماید و غذا را آماده سازد و مقصود او نیز حضور مدعو باشد و از طرفی بداند ویا احتمال قوی دهد که اگر با او با روی گشاده و کلام لطیف سخن بگوید و یا دعوتنامه یی برای او ارسال نماید و یا یکی از خواص و عزیزان خود را برای دعوت او بفرستد، او دعوت وی را اجابت خواهد کرد و اگر جنین نکند، دعوت او را نخواهد پذیرفت، بر او لاز م است که این افعال را انجام دهد زیرا در غیر این صورت معلوم می شود که یا اراده جدی برای حضورمیهمان نداشته است که خلاف فرض است و یا موجب نقض غرض می شود که قبح آن پیداست.( امیرشیرزاد)
نتیجه
اما در مجموع میتوان نظریه اصلح را چنین تبیین و جمعبندی کرد که ضرورت پرداختن به اصلح در واقع به حکمت و مصلحت و غایتمندی افعال الهی بر میگردد، و این که آیا احکام و تکالیف بندگان براساس حسن و قبح عقلی تشریع شده است و یا این که عقل در تشخیص حکمتها و مصالح و حسن و قبح امور توانایی دارد. در واقع، قاعده اصلح به وجوب لطف و تفضل الهی بر میگردد.
قائلین به وجوب لطف و اصلح، نقش عقل را در تشخیص مصالح و حکمتها پر رنگ میبینند و تعبد به آموزهها و احکام دینی را به معنای نفی ارزش ادراکات عقلی نمیشمارند. اما مخالفان قاعده اصلح که اکثر اشاعره و برخی دیگر از متکلمان هستند تفسیر و قرائت خاصی از اصلح دارند و آن این که وجوب اصلح را به معنای تکلیف انسان برای خدا تلقی نموده و آن را مردود میشمارند، ولی تأمل در نظریات دو گروه موافق و مخالف و بررسی مبانی کلامی و اعتقادی آنها نشان میدهد که میتوان میان این دو قرائت تعدیل ایجاد کرد و قول به وجوب را تقویت، و لوازم و محذورات هر دو دیدگاه را برطرف کرد. به این معنا که هم قائلین به اصلح اعتقاد به کمال ذات، و صفات الهی دارند و هم اشاعره و دیگر متکلمان اسلامی، بنابراین مبنای اعتقاد به وجوب اصلح که عقیده عدلیه و معتزله است، قول به وجوب لطف از جانب حق تعالی میباشد که در واقع به قدرت عقل در تشخیص حسن و قبح امور بر میگردد. لازمه چنین قولی این نیست که قدرت خدا محدود شود و یا حکمت و غایتمندی افعال الهی نادیده انگاشته شود. همچنین لازمه آن این نیست که آدمیان برای خداوند تکلیف معین کنند.
بنابراین وجوب لطف و اصلح به معنای واجب دانستن انجام فعل و یا ترک فعلی توسط خداوند نیست بلکه این لطف و احسان و تفضل و اتمام نعمت مقتضای صفات ذاتی و فعلی حق تعالی است و چیزی از بیرون بر قدرت و اراده خدا تفوّق و سلطنت ندارد، و معنای وجوب صرفاً تشخیص ذاتی بودن فیض و جُود حق است و ضروری بودن لطف و احسان برای خدا به معنای مکلف دانستن خدا توسط بشر نیست تا اشکالات اشاعره بر قائلین به وجوب اصلح وارد باشد.
منابع:
شیر زاد، امیر، « نقد و بررسی قاعده اصلح در اندیشه کلامی»، بهار1388- ش 55
مهدی نکویی سامانی، «قاعده اصلح از دیدگاه متکلمان اسلام»، اندیشه تقریب 1385، ش 6