• خانه 

ماء معین

چرا دعای برخی به آسمان نمی رود؟

31 شهریور 1399 توسط صفیه جعفرپور

سرنوشت کسانی که نماز را سبک شمارند!/چرا دعای برخی به آسمان نمی رود؟

پیامبر خدا صلی الله تعالی علیه و آله ، در پاسخ دخترش فاطمه علیها سلام که پرسیده بود: ای پدر مردان و زنانی که نمازشان را سبک می شمارند چه (جزایی ) دارند؟

- فرمود: ای فاطمه هر کس - از مردان یا زنان - نمازش را سبک بشمارد ، خداوند او را با پانزده عذاب مبتلا می کند: شش عذاب در دنیا ، سه عذاب در هنگام مرگ ، سه عذاب در قبر و سه عذاب در عرصه ی قیامت هنگامی که از قبر خود بیرون می آید.

اما آنچه در دنیا به او می رسد: خداوند برکت را هم از عمرش بر می دارد و هم از روزیش، سیمای صالحان را از چهره اش می زداید، به هر عملی که انجام می دهد پاداشی داده نمی شود، دعایش به آسمان نمی رود، ششم اینکه مشمول دعای صالحان نمی شود.

و اما آنچه هنگام مرگش به او می رسد: نخستین آنها این است که خوار می میرد، دم گرسنه می میرد و سوم، تشنه می میرد، پس اگر از نهرهای دنیا به او بنوشانند، سیراب نمی شود و اما آنچه در گورش به او می رسد: نخستین آنها این است که خداوند فرشته ای را می گمارد تا او را در گورش عذاب دهد.دوم اینکه قبرش را بر او تنگ می کند و سوم اینکه قبرش تاریک است.

و اما آنچه روز قیامت هنگام بیرون آمدن از گورش به او می رسد : نخستین آنها این است که خداوند فرشته ای می گمارد تا او را با صورت ( روی زمین ) بکشد در حالی که مردم به او می نگرند ، دوم اینکه بازخواست سختی می شود و سوم اینکه خداوند به او نمی نگرد و پاکش نمی سازد و عذابی دردناک دارد.”

فلاح السّائل ص 22 : بحار الانوار ج 80 ، ص 22

150498345817.jpg

 نظر دهید »

بررسی قاعده اصلح در علم کلام

21 آذر 1398 توسط صفیه جعفرپور

 

بسمه تعالی

 

بررسی قاعده اصلح در علم کلام

 

صفیه جعفرپور

کارشناسی ارشد رشته کلام اسلامی

 

 

نوشته حاضر به بحث پیرامون «قاعده اصلح» که یک قاعده کلامی است می‏پردازد و این موضوع کلامی را به تناسب اهمیت اعتقادی و کاربردی آن مورد مطالعه قرار می‏دهد.

1 ـ مفهوم حکمت و مصلحت در مورد خداوند تعالی

از نظر حکمای الهی اصلح به چیزی اطلاق می‏شود که دارای مصلحت تامه بوده و در غایت کمال وجود خودش است، معتزله معتقدند خداوند حکیم است و حکیم کسی است که افعالش دارای حکمت محکم و متقن و غرض و هدف باشد. (شهرستانی، بی‏تا، ص  398(

اما اشاعره معتقدند جایز نیست افعال الهی را معلل به اغراض و علل غایی نماییم. آن‏ها چنین استدلال می‏کنند که اگر افعال الهی به خاطر تحقق مصلحت و یا رفع مفسده‏ای صورت گرفته باشد، لازم می‏آید که ذاتاً ناقص باشد و وسیله این مصلحت و فایده کامل شود» (قوشجی، ص 224(

در مورد مجادله‏ای که بین متکلمین اشعری با معتزله و حکما درباره غایت‏مندی افعال الهی صورت گرفته، می‏توان گفت ریشه اصلی این مباحث ناشی از سوء فهم و مغالطه معنوی است و الاّ هر دو قول درباره نفی غایت از افعال الهی، مستلزم محذور عبث بودن فعل است و قول اشاعره به غایت و غرض داشتن افعال الهی نیز مستلزم نقص در فاعل است، که هر دو در مورد خدا محال است، پس حق با حکمای الهی است که هم غایت‏مندی را پذیرفته‏اند و هم نقص را از ساحت ربوبی نفی نموده‏اند. بنابراین باید گفت در این استدلال، بین غرضی که به فاعل بر می‏گردد و غرضی که به فعل بر می‏گردد، خلط شده است. خالی از غرض نبودن افعال الهی به این معنا است که این افعال عبث و لغو نبوده و خداوند منزه از انجام کار عبث و باطل و لهو می‏باشد. پس باید بین حکیم بودن خدا از یک طرف، و مصالح و اغراض داشتن افعال الهی از طرف دیگر جمع کرد.
البته باید توجه داشت که در افعال الهی، مصلحت و غرض به خود فعل و نظام موجودات برمی‏گردد نه به خداوند که فاعل تامّ و غنّی بالذات است. پس لازمه حکمت و عنایت حق این است که جهان هستی غایت و هدف و مصلحت داشته باشد.

2ـ قاعده اصلح از دیدگاه متکلمین اشاعره و معتزله

معتزله بغداد معتقدند بر خداوند واجب است بر اساس حکمت خود، اصلح به حال بندگان را هم در امور دنیایی و هم در امور اخروی انجام دهد؛ زیرا چنین امری را بندگان که از درک و عقل کم‏تری برخوردارند در امور خود رعایت می‏کنند. (ابن میمون، 1407 ق، ص 522ـ519)
اما معتزله بصره برخلاف معتزله بغداد، رعایت اصلح را فقط در امور دینی واجب می‏دانند. (پیشین، ص 523(
اشاعره قول به وجوب اصلح بر خداوند را باطل دانسته (حسینی شیرازی، ص 52) و قول معتزله مبنی بر وجوب و لطف و اصلح و عوض و… را فاسد شمرده‏اند (غزالی، ص 83 و شهرستانی، ص 397(
قاعده رعایت اصلح، خصوصا با توجه به قید فوق الذکر، رابطه نزدیکی با قاعده لطف پیدا می کند که از مبانی مهم کلامی در اثبات بسیاری از موضوعات از جمله نبوت و امامت است. مقصود از لطف عبارت از امری است که مکلف به سبب آن امر، به ارتکاب طاعت نزدیک می شود و از ارتکاب معصیت دور می شود به حیثیتی که آن امر به سرحد الجاء و اضطرار به فعل طاعت و اجتناب از معصیت نکشد.(لاهیجی، 79:1362) بدین ترتیب قاعده لطف مبتنی برقاعده اصلح است.(بدوی، 215:1971) برخی نیز گفته اند مسئله لطفی که خدا به بنده می کند تابه انتخاب صحیح بپردازد از نزدیک با مسئله اینکه خدا چگونه باید عمل کند تا برای بنده اصلح باشد، ارتباط پیدا می کند و به دنبال آن می آید. (همان:210)

3-  نقد و بررسی

تأمل در گفتار این دسته از متکلمان نشان از برخی نکات قابل توجه در ارائه تصویر کلامی از اندیشه اصلح دارد. نخست آنکه مقصود ایشان از قاعده اصلح الهی، بیش از هرچیز ناظر به « بندگان وعباد» است و لذا توجه آنان معطوف به قاعده اصلح در حوزه افعال باری درباره انسانهاست و توجه چندانی به آفرینش به معنای عام آن مشاهده نمی شود. دیگرآنکه درباره قاعده اصلح در خصوص بندگان نیز این اختلاف نظر وجود دارد که آیا این قاعده درباره امور مربوط به دین بندگان جاری است ویا شامل امور دنیوی آنها نیز می شود.

به نظر می رسد محدود ساختن قلمرو قاعده اصلح به بندگان و یا دین آنها، به دلیل وجود برخی موارد نقص، بیش از هرچیز ناشی از آنست که متکلمان (غیرشیعه) در تلقی هستی شناسی خود کمتر به نظام مند بودن جهان توجه کرده اند وفهم ایشان از اصلح برای هرچیز، مستقل از نسبت آن با مجموعه دستگاه آفرینش بوده است.

نفی نظام مندی  آفرینش در رأی کلامی اشعری ظاهر است زیرا از نظر اشاعره نظام مشهود در جهان، واقعی و حقیقی نیست بلکه عادت خداوند بر آن تعلق گرفته است.(جرجانی، 204:1907) لیکن در اندیشه کلامی غیر اشعری نیز توجهی درخور به نظام مند بودن آفرینش نشده است و بعید نیست که تعبیر متکلمان از این قاعده به «اصلح»و یا «فعل اصلح»- نه نظام اصلح- از  همین رو باشد. نظام آفرینش، نظامی درهم تنیده و به هم پیوسته است و اصل ضرورت و وجوب برهمه پدیده های آن حاکم است. بر این اساس تصویر «اصلح»  قبل از هرچیز در مجموعه آفرینش و سپس درباره انسان قابل طرح است. لذا ارائه تصویر اصلح درباره انسان وصرف نظر از رابطه انسان با مجموعه آفرینش، تصویری بریده از یک هندسه جامع، و ناساز گار با سایر اضلاع آنهاست. از همین رو هر نقضی که بر آن وارد شود دایره آن را محدود تر می سازد.

چنانکه ملاحظه شد، قاعده اصلح درباره انسان از نظر برخی متکلمان به اموردینی آنها محدود شده است و اگر موارد نقض دیگر را نیز در نظر بگیریم قلمرو آن در حوزه دین هم محدودتر خواهد شد. با این همه شایسته توجه است که متکلمانی چون لاهیچی که از سویی حکیم نیز بوده اند، بدین نکته توجه داشته اند و اصلح بودن هر چیزی را در نسبت آن به مصلحت کل تلقی کرده اند.(لاهیجی، 351:1372)

4- استدلال کلامی برقاعده اصلح و لطف الهی ( ادله قائلین به وجوب اصلح)

استدلال کلامی برای اثبات قاعده اصلح بطور عمده مبتنی بر اصل حسن و قبح استکسانی که رعایت اصلح را بر خدا واجب می‏دانند، یا از باب حکم عقل، آن را نتیجه می‏گیرند و می‏گویند چون اصلح در مقابل افسد و فاسد قرار دارد، اگر اصلح بر خدا واجب نباشد باید افسد و یا فاسد را به خدا نسبت دهیم و چون استناد دادن امور قبیح به خدا قبیح است، پس عقل حکم می‏کند که بگوییم اصلح بر خدا واجب است. و یا از باب دلایل نقلی خداوند دانسته و معتقدند خدا علم کافی به مصالح عباد دارد و هرچه انجام می‏دهد، همان اصلح است، و از این رو وجوب اصلح را نتیجه می‏گیرند.
دلیل دیگری که قائلین به وجوب اصلح، مثل غزالی و برخی دیگر از متکلمین اشعری در مورد وجوب اصلح ذکر کرده‏اند این است که چون خداوند علم و قدرت کافی به اصلح و خیر غالب دارد، و از طرف دیگر، بخل هم ندارد، پس اصلح بر خدا واجب است.(شیخ طوسی، ص 466)

کسانی چون خواجه طوسی برای اثبات ضرورت اصلح در برخی موارد، از طریق« وجود داعی و انتفاء صارف » استدلال کرده اند(حلی،343:1407) با این همه می توان تبیینی از استدلال مذکور که ناظر به قاعده علیت دانسته شده ارائه کرد که بازگشت نهایی آن به استدلال کلامی باشد: وقتی گفته می شود « وجود داعی» و «انتفاء صارف » موجب فعل می گردد، مقصود آنست که خداوند داعی برفعل حسن دارد چنانکه وقتی گفته می شود صارف منتفی است، منظور آنست که فعل قبیح از او سر نمی زند، همانطور که چون عالم به حسن افعال حسن وقادر برآنست آنرا ایجاد خواهد کرد . بدین ترتییب دائر مدار داعی وصارف به حسن وقبح، و وجوب منه به وجوب علیه ارجاع خواهد گردید.

متکلمان برای توضیح ضرورت لطف الهی از یک مثال- که میان آنها رایج است- استفاده کرده اند. آن مثال چنین است که اگر فردی از ما کسی را برای صرف غذا دعوت نماید و غذا را آماده سازد و مقصود او نیز حضور مدعو باشد و از طرفی بداند ویا احتمال قوی دهد که اگر با او با روی گشاده و کلام لطیف سخن بگوید و یا دعوتنامه یی برای او ارسال نماید و یا یکی از خواص و عزیزان خود را برای دعوت او بفرستد، او دعوت وی را اجابت خواهد کرد و اگر جنین نکند، دعوت او را نخواهد پذیرفت، بر او لاز م است که این افعال را انجام دهد زیرا در غیر این صورت معلوم می شود که یا اراده جدی برای حضورمیهمان نداشته است که خلاف فرض است و یا موجب نقض غرض می شود که قبح آن پیداست.( امیرشیرزاد)

نتیجه

اما در مجموع می‏توان نظریه اصلح را چنین تبیین و جمع‏بندی کرد که ضرورت پرداختن به اصلح در واقع به حکمت و مصلحت و غایت‏مندی افعال الهی بر می‏گردد، و این که آیا احکام و تکالیف بندگان براساس حسن و قبح عقلی تشریع شده است و یا این که عقل در تشخیص حکمت‏ها و مصالح و حسن و قبح امور توانایی دارد. در واقع، قاعده اصلح به وجوب لطف و تفضل الهی بر می‏گردد.
قائلین به وجوب لطف و اصلح، نقش عقل را در تشخیص مصالح و حکمت‏ها پر رنگ می‏بینند و تعبد به آموزه‏ها و احکام دینی را به معنای نفی ارزش ادراکات عقلی نمی‏شمارند. اما مخالفان قاعده اصلح که اکثر اشاعره و برخی دیگر از متکلمان هستند تفسیر و قرائت خاصی از اصلح دارند و آن این که وجوب اصلح را به معنای تکلیف انسان برای خدا تلقی نموده و آن را مردود می‏شمارند، ولی تأمل در نظریات دو گروه موافق و مخالف و بررسی مبانی کلامی و اعتقادی آن‏ها نشان می‏دهد که می‏توان میان این دو قرائت تعدیل ایجاد کرد و قول به وجوب را تقویت، و لوازم و محذورات هر دو دیدگاه را برطرف کرد. به این معنا که هم قائلین به اصلح اعتقاد به کمال ذات، و صفات الهی دارند و هم اشاعره و دیگر متکلمان اسلامی، بنابراین مبنای اعتقاد به وجوب اصلح که عقیده عدلیه و معتزله است، قول به وجوب لطف از جانب حق تعالی می‏باشد که در واقع به قدرت عقل در تشخیص حسن و قبح امور بر می‏گردد. لازمه چنین قولی این نیست که قدرت خدا محدود شود و یا حکمت و غایت‏مندی افعال الهی نادیده انگاشته شود. هم‏چنین لازمه آن این نیست که آدمیان برای خداوند تکلیف معین کنند.
بنابراین وجوب لطف و اصلح به معنای واجب دانستن انجام فعل و یا ترک فعلی توسط خداوند نیست بلکه این لطف و احسان و تفضل و اتمام نعمت مقتضای صفات ذاتی و فعلی حق تعالی است و چیزی از بیرون بر قدرت و اراده خدا تفوّق و سلطنت ندارد، و معنای وجوب صرفاً تشخیص ذاتی بودن فیض و جُود حق است و ضروری بودن لطف و احسان برای خدا به معنای مکلف دانستن خدا توسط بشر نیست تا اشکالات اشاعره بر قائلین به وجوب اصلح وارد باشد.

منابع:

شیر زاد، امیر، « نقد و بررسی قاعده اصلح در اندیشه کلامی»،  بهار1388- ش 55

مهدی نکویی سامانی، «قاعده اصلح از دیدگاه متکلمان اسلام»، اندیشه تقریب 1385، ش 6

 نظر دهید »

عوامل ایجاد آرامش در قرآن

14 آذر 1398 توسط صفیه جعفرپور

 

احساس امنیت و آرامش، در آیات قرآن و روایات اهل بیت علیهم السلام در سطح وسیعی مورد توجه قرار گرفته حتی نگاهی قدسی به این مقوله شده است و آرامش، فقط از سوی خداوند بر بندگان مؤمن وارد می شود؛

هُوَ الَّذِي أنْزَلَ السَّکِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً مَعَ إِيمَانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأرْضِ وَ کَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَکِيماً؛   سوره مبارکه فتح آیه4 

اوست آن كس كه در دل هاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ايمانى بر ايمان خود بيفزايند. و سپاهيان آسمان ها و زمين از آنِ خداست و خدا همواره داناى سنجيده كار است.

آیه، به صراحت منشأ آرامش را فقط خداوند می داند. بنابراین، سایر عوامل آرامش، به صورت مستقل عمل نمی کنند؛ بلکه بر اساس اذن الهی رخ می دهند؛ مثلاً همسر، در نگاه قرآن عامل آرامش است؛ اما طبق آیه ۲۱ سوره روم، ازدواج، از آیات الهی است و خداوند است که بین دو زوج مودت و رحمت ایجاد می کند؛

وجَعَلَ بَيْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً؛ اوست که ميانتان دوستى و رحمت نهاد.

شب نیز عامل آرامش است؛ اما خداست که آن را موجب آرامش قرار داده:  

جَعَلَ اَللَّيْلَ سَكَناً؛   اوست که شب را مایه آرامش قرار داده است.   سوره مبارکه انعام آیه 96

بنابراین، توقع آرامش از اسباب دنیایی، انتظاری بیجاست. از دنیا نمی توان به آرامش رسید؛ اما در دنیا با اسباب آسمانی و با لطف الهی می شود به آرامش دست یافت.

در حدیث آمده است: أوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى دَاوُدَ علیه السلام يَا دَاوُدُ إِنِّي وَضَعْتُ خَمْسَةً فِي خَمْسَةٍ وَ النَّاسُ يَطْلُبُونَهَا فِي خَمْسَةٍ غَيْرِهَا فَلَا يَجِدُونَهَا؛ وَضَعْتُ الْعِلْمَ فِي الْجُوعِ وَ الْجَهْدِ وَ هُمْ يَطْلُبُونَهُ فِي الشِّبَعِ وَ الرَّاحَةِ فَلَا يَجِدُونَهُ، وَضَعْتُ الْعِزَّ فِي طَاعَتِي وَ هُمْ يَطْلُبُونَهُ فِي خِدْمَةِ السُّلْطَانِ فَلَا يَجِدُونَهُ، وَ وَضَعْتُ الْغِنَى فِي الْقَنَاعَةِ وَ هُمْ يَطْلُبُونَهُ فِي كَثْرَةِ الْمَالِ فَلَا يَجِدُونَهُ، وَ وَضَعْتُ رِضَايَ فِي سَخَطِ النَّفْسِ وَ هُمْ يَطْلُبُونَهُ فِي رِضَا النَّفْسِ فَلَا يَجِدُونَهُ، وَ وَضَعْتُ الرَّاحَةَ فِي الْجَنَّةِ وَ هُمْ يَطْلُبُونَهَا فِي الدُّنْيَا فَلَا يَجِدُونَهَا؛ [مجلسی، بحار الأنوار، ج ۷۵، ص ۴۵۳]

خداوند به حضرت داود-علیه السلام- وحی فرستاد: پنج چیز را در پنج چیز قرار دادم و مردم در پنج چیز دیگر دنبال آن می گردند و آن را نمی یابند: علم را در گرسنگی و تلاش قرار دادم و مردم آن را در سیری و راحتی می یابند و آن را به دست نمی آورند. عزت را در اطاعت خودم قرار دادم و مردم آن را در خدمت پادشاه می جویند و بدان نمی رسند. من بی نیازی را در قناعت قرار دادم و مردم آن را در کثرت مال دنبال می کنند و آن را نمی یابند. رضایتم را در ناراحتی و نافرمانی نفس قرار دادم و مردم آن را در خشنودی نفس می جویند و به آن نمی رسند. راحتی و آرامش را در بهشت قرار دادم و مردم آن را در دنیا پی جویی می کنند و آن را نمی یابند.

قرآن کریم در آیات نورانی خود استقامت، اقامه نماز، انفاق، ایمان، باران، پرداخت زکات، تسلیم، تقوا، توکل، خواب، دعا، دلداری، دوستی با خدا، ذکر الهی، زمین، شب، عمل صالح، قصه انبیا، مائده آسمانی، مسکن، مشاهده حقایق، ملائکه، نزول تدریجی قرآن، وعده الهی، وفای به عهد، هدایت پذیری، همسر، مکه، قبول تقدیر الهی و یا کمک به دیگران را از جمله عوامل آرمش بخش مطرح می کند.

 


 

 نظر دهید »

سکونت جامعه, سَکینت جامعه به عهده مادران جامعه است

11 آذر 1398 توسط صفیه جعفرپور

برخی خیال می کنند انسان یک حیوان ناطق است، یعنی جانوری است که حرف می‌زند، اما دین می‌گوید انسان، حیّ متألّه است. آنچه در بحث انسان‌شناسی محور است, علوم و اصول تجریدی است و هیچ ارتباطی با تجربه ندارد.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری تسنیم، مدیر و اعضای هیئت علمی مرکز تحقیقات زن و خانواده وابسته به مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه خواهران با حضور در محل بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسراء با آیت الله جوادی آملی دیدار کردند.

آیت الله جوادی آملی در این دیدار در خصوص اصلاح الگوی کنترل جمعیت به تشریح مفهوم انسان از منظر دین پرداخته گفت: آنچه در بحث انسان‌شناسی محور است, علوم و اصول تجریدی است و هیچ ارتباطی با تجربه ندارد، آنچه ما با آن کار داریم و مشکل ما را حل می‌کند علوم تجریدی است، چرا که ما نمی‌خواهیم دام‌پروری کنیم، می‌خواهیم انسان‌پروری کنیم، اما هنوز بسیاری نمی‌دانند که تفاوت انسان و دام چیست. برخی خیال می کنند انسان یک حیوان ناطق است یعنی جانوری است که حرف می‌زند، اما دین می‌گوید انسان، حیّ متألّه است.

وی ادامه داد: مشکل ما صِرف تکثیر نسل نیست ما انسان می‌خواهیم، خلیفة الله می‌خواهیم و حرمتی را که قرآن برای انسان قائل شد؛ نفرمود من می‌خواهم خَلیف تهیه کنم، فرمود می‌خواهم خلیفه تهیه کنم، این تاء که تاء تأنیث نیست این تاء مبالغه است, بنابراین اگر ما این کار را بخواهیم بکنیم باید بدانیم که از علوم تجریدی استفاده کنیم و انسان‌شناسی درست کنیم تا رسالت زن‌ها و مردها مشخص بشود و راهکار مشخص شود، در انسان‌پروری اول طرح و برنامه مهم است و بعد اجرائیات.

وی با اشاره به توانمندی کامل زنان متدین در اداره کردن امور مربوط به حوزه زنان بیان داشت: ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که مثل سایر جوامع نیمی از آن مرد است نیمی از آن زن، ولی احتیاجات ما مشترک است، ما برای پرهیز از اختلاط و تماس نامحرم ناچاریم زن‌هایی در جامعه داشته باشیم که همه شئون جامعه را بلد باشند، نیمی از این جامعه را باید خود خانم‌ها اداره کنند و دیگر احتیاجی نباشد که کارهای زن‌ها را مردها انجام بدهند، تمام نیازهای زن‌ها را خود زن‌ها باید انجام بدهند.

آیت الله جوادی آملی در ادامه به تشریح مطالبات اصلی خداوند از زنان پرداخته گفت: مطالبات زنان باید مشخص بشود که من که زنم مطالبه اصلی من این است که مادر باشم، من برای این خلق شدم، آرامش منزل هم به عهده من است، مادر شدن هم مسئولیتی است به عهده من, خب اینکه فرمود شما این کار را انجام بدهید ﴿یُمْدِدْکُم بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ﴾ یعنی کمک مالی و داشتن فرزند صالح و سالم، محصول استغفار و راه درست رفتن شماست بنابراین ما می‌خواهیم انسان داشته باشیم که این انسان خلیفةالله باشد این مطالبه خداست از ما.

وی با تاکید بر وظیفه انسان در آباد کردن زمین، افزود: خدای سبحان در قرآن کریم به جِدّ از انسان می‌خواهد زمین را آباد کنید، آباد کردن زمین, داشتن فرزند است وگرنه این کسی که رفته خانه سالمندان توان آن را ندارد که زمین را آباد کند.

خدا که زن را آفریده و سَکینت را به عهده او گذاشته است, مسکن آشیانه‌ای بیش نیست، چهاردیواری است، سکونت جامعه, سَکینت جامعه به عهده مادران جامعه است. زن اگر نتواند این امر را مدیریت بکند آن رسالت الهی را انجام نداده. انسان اگر بخواهند زمین را استعمار و مرمّت کند نیروی انسانی می‌خواهد.

 

 

 

 نظر دهید »

حسبنا الله و نعم الوکیل

01 آذر 1398 توسط صفیه جعفرپور

حسبنا الله و نعم الوکیل
در مورد قدرت توکل، امام صادق علیه السلام فرمودند: تعجّب می‌کنم از کسى که می‌ترسد؛ چرا به گفته‌ى خداوند «حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ» پناه نمی‌برد؟! (شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 4، ص 392)
کلمه حسب که در آیات متعدد با عبارات مختلف «حسبی الله»، «حسبک الله» و «حسبنا الله» به کار رفته است، به معنای کافی بودن است؛ یعنی خداوند برای حمایت انسان کافی است. مسلمانان واقعى، بدون هیچ ترس و هراسى، با آرامش خاطر و با توکّل به خداوند، در مقابل دشمنان و در مقابل ناملایمات ایستادگی می‌کنند. (قرائتی، محسن، تفسیر نور، ج 2، ص 201)
بنابر این: «حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ نِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصیرُ»؛ یعنی خداوند ما را کفایت می کند، و چه وکیل خوبی، چه سرپرست خوبی و چه یاور خوبی.
می توان هم این گونه معنا کرد: خداوند ما را کفایت می کند، او بهترین وکیل و بهترین سرپرست و بهترین یاور است.

1493448866226611892_131815.jpg

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

ماء معین

جستجو

موضوعات

  • همه
  • امامت
  • انتخاباتی
  • انقلاب اسلامی
  • بدون موضوع
  • بی
  • تربیتی
  • جنگ تحمیلی و دفاع مقدس
  • حج
  • حجاب
  • خداشناسی
  • دعا
  • شهید
  • شیعه
  • فرهنگی آموزشی
  • قرآنی
  • مهدویت
  • نوجوان
  • کلامی

Random photo

اللهم عرفنی حجتک

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟