ابوعثمان عمرو بن بحر مشهور به جاحظ
ابوعثمان عمرو بن بحر( 150یل 160- 255ق) مشهور به جاحظ، متکلم و ادیب معتزلی، از اهالی بصره است. جاحظ نویسندهای شاد و خندان، بذله گو و طنزنویس بود. خنده را دوست داشت، خود میخندید و دیگران را نیز میخندانید. از مزاح و شوخی لذّت میبرد ولو ظاهراً به زیانش باشد، چنانکه به شوخی و برای خنده نوشت، مرا احدی جز دو زن شرمگین نساخت. یکی را در عسکر دیدم، قامتی بلند داشت و من در حال خوردن طعام بودم. خواستم با وی مزاح کنم گفتم: إنزلی کُلی مَعَنا: بیایید پایین با هم غذا بخوریم، او گفت: إصعد أنت حتّی تری الدنیا!: تو بیا بالا تا دنیا را ببینی![1]
اما داستان زن دوم را که قبلاً نقل کردیم، بدین صورت بود که زنی وی را به دکّان زرگری برد و به وی گفت مثل این بساز، جاحظ مبهوت شد و از زرگر سؤال کرد، زرگر گفت، او از من خواسته بود صورت شیطانی بسازم، من گفته بودم نمیدانم چگونه بسازم،اکنون تو را آورد و گفت: مثل این بساز.[2]
او برای نشان دادن حسن و خوبی خنده و قبح و کراهت گریه و ناله طبق روش خود از عقل و نقل و سیرۀ بزرگان دلیل میآورد. چنانکه از قرآن مجید به آیۀ مبارکۀ «و أنَّه هُوَ أضحَکَ وَ أَبکی»[3] : «أنَّه هُوَ أماتَ و أحیَی»[4] به این صورت استشهاد میکند که خداوند خنده را در برابر حیات و زندگی قرار داد و گریه را در برابر مرگ. او میافزاید که اگر خنده قبیح بود، خداوند آن را به خود نسبت نمیداد و به دادن چیزی که قبیح است به بندگانش منّت نمیگذاشت. باز تأکید میکند که اگر موقعیّت و اثر خنده در مسرّت نفس، عظیم، و در مصلحت آن، کبیر نبود، خداوند آن را دراصل طباع و اساس ترکیب انسان قرار نمیداد. ما میبینیم اوّلین چیزی که از کودک ظاهر میشود، روانش بدان پاک و بدنش بدان پرورش مییابد و خونش افزون میگردد خنده است. آن علّت مسرّت کودک و مادۀ قوّت اوست و به علّت مزیّت و برتری خنده است که عرب فرزندانشان را بَسّام،ضَحّاک، طَلِق و طلیق(خندان و گشادهرو) اسم میگذارند. پیامبر (ص) میخندید و اظهار فرح و شادی میکرد و صالحان نیز
میخندیدند و شادی میکردند و هرگاه میخواستند کسی را مدح کنند میگفتند او خندان و بسّام است و اگر میخواستند مذمّت کنند میگفتند: او عَبوس و کریه است. خلاصه، جاحظ نویسندهای خندان است و خنده را خوب و زیبا میداند امّا مشروط بر آن که از حدّ اعتدال نگذرد و به وقار و شخصیت انسان آسیب نرساند.[5]
[1] دکتور فوزی عطوی الجاحظ دائرة معارف عصره ص 19
[2] جاحظ، همان، ج1، ص24، مقدّمۀ عبدالسّلام هارون
[3] سوره نجم(53)/44
[4] همان / 45
[5] جبری، همان، ص153-152؛جاحظ، همان، ج6، ص6